تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 201
بازدید کل : 44116
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



جامعه مجازي رازعشق

مژده                مژده
وبلاگ عاشقانه razeeshgh.loxblog .com  تبدیل به سایت شد
 سلام دوستان عزیز

جامعه مجازی راز عشق به امکانات بی نظیر در نوروز 91 راه اندازی شد

از امکانات این جامعه مجازی: چت خصوصی و چت روم پیشرفته، اشتکراک گذاری مطالب، موزیک، عکس و ویدیو، تالار گفتگو فوق پیشرفته، ايجاد آزمون و...

همین الان میتونید عضو جامعه مجازی ما شوید
razeeshgh.ir

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 بهمن 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به قلبهایمان هشدار دهیم


حتی در آسمان تیره و ابری هم
می توان ستاره پیدا کرد
حتی از دریای خروشان و طوفانی هم
می شود ماهی گرفت

اگر آب نیست و آفتاب بی رمق است
میتوان حتی گل و درخت را در حافظه کاشت!
و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت...

تنها باید به چشمهایمان بیاموزیم
که زیباییها را جستجو کنند ...

به گوشهایمان یاد بدهیم
که زمزمه های مهربانی را بشنوند...

به قلبهایمان هشدار دهیم
که جز برای محبت و عشق نتپند...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 12 دی 1390برچسب:به قلبهایمان هشدار دهیم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !


خدا گفت: چیزی بگو !
گنجشک گفت: خسته ام.
خدا گفت: از چه ؟
گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.
خدا گفت: مگر مرا نداری ؟
گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .
خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟
گنجشک سکوت کرد. بغض  به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.
خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.
چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟
گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .
خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 6 دی 1390برچسب:خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست , بیا !, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قلبم سرشار از خوشی است


قلبم سرشار از خوشی است زیرا دستان قدرتمند خداوند را در دستانم حس می کنم.

* قلبم سرشار از خوشی است
زیرا هر روز صبح شاهد طلوعی دوباره در زندگی ام هستم.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:قلبم سرشار از خوشی است,عکس عاشقانه,مطالب عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انتظار

روزی هزار بار دلت راشکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 20 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هر کی فهمید که بریدی

هر کی فهمید که بریدی میخواد از تنت ببره
واسه شیره خسته موشم یلی میشه و میغره
تا بدونن شدی خسته همه میپرن به جونت
تیکه تیکتو میدزدن حتی قلب مهربونت
دیگه تسلیم میشی وقتی توی گله شغالا
آشناهارو ببینی که غریبن دیگه حالا
حتی اونایی که روزی همه یاور بودن و کس
وقتی افتادی میبینی که میشن به شکل کرکس
وقتی قیمت شهامت کمتر از قیمت نونه
وقتی نقل نقد و سکه است، هر شغالی مهربونه
نون تو خون زدن یه عادت،  هر حماقتی رشادت
قربونت برم خدایا  تورو میخوان واسه حاجت
دیگه انگار وقت اونه از خدا هم با خبر شد
زیر بارون رفت با عشق بود و موند و خیس تر شد
 باید از این من خودخواه مرد و عاشقونه دل کند
وقت اونه ما نزاریم که یه دلال بگه دل چند؟
 دل بیقرار و پاک چند؟عاشقای سینه چاک چند؟
مهربونی همزبونی  حتی دلهای هلاک چند؟
خنده از ته دل چند؟ تن و جون و اب و گل چند؟
حتی روزای جوونی آدمای ساده دل چند؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم

 زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید
 زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین نزدیکی است
زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 22 مهر 1390برچسب:روزگار بهتری از راه می رسد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواهی آموخت

کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این که عشق، تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی دهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد می گیری که همه ی راه هایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد.
کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی
به جای این که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد!
و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی...
با هر خداحافظی
یاد می گیری...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 15 مهر 1390برچسب:خواهی آموخت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پاییز غریب


پاییز را دوست دارم ... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش ...
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش ...
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش ... بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن و... خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 4 مهر 1390برچسب:پاییز غریب,پاییز,غریب,عکس,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک بهار

کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد ... و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

گاهی که دلم

به اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریۀ دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه، نازنین، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه، کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به: سلطان

دوستتان دارم؛ همیشه. شاید فردا زنده نباشم. امشب شب هزار و دوم است.

تا نزدیکی های شب، پسرک هنوز تب داشت. دستمال را روی پیشانی اش می گذاشتم و پاشویه می کردم. چشم هایش به شما رفته است. روزی مثل شما نگاه های نافذی خواهد داشت. همه اتاق ها تمیز و مرتب اند؛ همان طور که می خواهید.

نام غذاهایی که دوست دارید را به آشپزها داده ام و گل هایی که دوست دارید را هم به باغبان ها گفته ام. نامه هایی که موجب آشوبتان می شد و ندادمتان، در کشویی کوچک درون جالباسی است. اگر نخواندید هم مساله ای نیست. رفعشان کردم.

دوستتان دارم؛ همیشه. شاید فردا زنده نباشم. امشب شب هزار و دوم است.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آدمهای ساده را دوست دارم

 

آدمهای ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باور ... ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند.

همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.

آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوءاستفاده می کند
یا زمینشان می زند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب " آدم" می دهند...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فرشته ها حتما می آیند

فرشته ها آمده اند پایین. همه جا پر از فرشته است. از کنارت که رد می شوند، می فهمی؟

اسمت را که صدا می زنند، می شنوی؟

دستشان را که روی شانه ات می گذارند، حس می کنی؟

راستی حیاط خلوت دلت را آب و جارو کرده ای؟ دعاهایت را آماده گذاشته ای؟ آرزوهایت را مرور کرده ای؟

می دانی که امشب به تو هم سر می زنند؟ می آیند و برایت سوغات می آورند، پیراهن تازه ات را.

خدا کند یک هوا بزرگ شده باشی. می آیند و چهار گوشه دلت را نور و گلاب می پاشند.

می آیند و توی دستشان دعای مستجاب شده و عشق است.

مبادا بیایند و تو نباشی. مبادا در دلت را بسته باشی.

مبادا در بزنند و تو نفهمی. مبادا ...

کوچه دلت را چراغانی کن. دم در بنشین و منتظر باش.

فرشته ها می آیند. فرشته ها حتما می آیند.

خدا آنسوتر منتظر است. مبادا که فرشته هایت دست خالی برگردند...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قصه آدم، قصه پرواز

قصه آدم، قصه یک دل است و یک نردبان. قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا.

 قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی. قصه جست وجو. قصه از هر کجا تا او.

قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصه تنیدن و پاره کردن. قصه به درآمدن، قصه پرواز...

.......


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چقدر دلتنگم


چقدر دلتنگم !

انگار برای تمام دنیا دلتنگم

حجم دلتنگی من

انگار به یک عالم آدم و خاطره

مربوط می شود ...

چقدر دلتنگم!

یک عالم

برای تنها

یک آدم !

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 4 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هنوز امیدواری

هیچ وقت امید را از کسی نگیرید ؛ شاید تنها سرمایه ی او باشد .
اگر با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی آن خیره میشوی...
بدان که هنوز امیدواری !
اگر بارانی که بر سقف اتاقت میبارد به تو شهد آرامش میچشاند ، اگر با پیام غیرمنتظره ای خوشحال و شگفت زده می شوی ، اگر به طلوع و غروب خورشید بنگری و بخندی ، اگر از درد و رنج دیگران ناراحت و پردرد میشوی ، اگر زیبایی رنگهای گل کوچکی را درک کنی ، اگر آرامش بعد از طوفان دریا را دیده باشی ، اگر با سختی ها روبرو میشوی و میجنگی ، اگر لبخند کودکی ، قلبت را شاد میکند ، اگر با نگاهی به گذشته لبخند بزنی ، اگر لذت پرواز پروانه را درک کنی ، اگر خوبیهای دیگران را میبینی ، اگر به فکر آرامش هستی ، اگر به بهار فکر می کنی...
بدان که هنوز امیدواری !

و بالاخره اگر کلمه امید هنوز مفهوم خود را نزد تو از دست نداده و به آن می اندیشی پس بدان: هنوز امیدواری و وجودت پر از زیبایی است و هرجا که بروی با خود نور و برکت میبری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 10 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دستمال کاغذی و اشک

دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطرهات طلاست
یك كم از طلای خود حراج میكنی؟
عاشقم
با من ازدواج میكنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر ساده ای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرك میشوی و تكه ای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشه ای كنار جعبه اش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانه های اشك كاشت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 25 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادر

ای مهربانترین عاشق
تنها تو هستی که دستهای لبریز از مهرت را در دستان تشنهً محبت من می گذاری
فقط تو دردهای کهنه و سر باز زدهً تنهای ام را التیام می بخشی ای همنوا با صبح
می دانی که من در مکتب تو عشق را آموختم وبا وجود گرم تو معنای لطیف آفرینش
را لمس کردم
این تو بودی که دم مسیحای خود را در کالبد یخ بسته و کرخ من دمیدی وزندگانی را متولد کردی وهستی رویاندی
خودت خوب می دانی که دوست داشتنی ترین موجود این زمانه و هر زمان دیگری
ای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا د ر...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 22 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فقط من و تو باشیم

می گن تو این شبا فرشته ها از آسمون میان تا دعاهامون رو پیش تو ای مهربانم بیاورند...

اما من می خوام فقط با خودت حرف بزنم دوست ندارم به فرشته هات بگم،دوست ندارم اونا 

 اشکامو ببینن ،آخه اونا برای من غریبن ، فقط من و تو باشیم.........

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 22 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوست واقعی کیست؟

فردی است که با او جرات دارید خودتان باشید.

می تواند مشکلات خود را با او درمیان بگذارید بدون اینکه از مسخره شدن هراس داشته باشید.

کسی است که خود واقعی شما را ببیند و به ظاهر شما توجه ندارد.

وقتی درکنارش هستید احساس نگرانی نمی کنید و آرامش درقلبتان موج می زند.

هرچه به فکرتان خطور می کند می توانید به راحتی با او در میان بگذارید.

کسی که محدودیت های وجودتان را که دیگران در مورد آن دچار سو تفاهم می شوند درک کند.

درکنار او بتوانید آزادانه نفس بکشید و حرف دلتان را به راحتی به او بزنید زیرا گفتارتان دراقیانوس سفید و ژرف صداقت و وفاداری او حل می شود.

می توانید با او گریه کنید، بخندید و دعا کنید.

او درکتان میکند و درهمه حال به شما عشق می ورزد.

دوست واقعی فردی است که درکنارش می توانید جرئت نشان دادن هویت واقعی تان را به خود بدهید!


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 22 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ما آدم ها چقدر به هم شبیه یم

لبخند می زنی و من که حتی نامت را نمی دانم، به تبسم می رسم. چشمهایت اشکی می شود و من، که حتی نامت را نمی دانم، به بغض می رسم.
این بغض ها.. این لبخندهای کمرنگ.. مرا به خودم می رسانند.. هر کسی دنیای خودش را دارد؛ قبول! دنیای هیچ دوتایی یکی نیست. تو می توانی هرکسی باشی؛ با دنیای خاص خودت.. اما این اندوه.. این درد .. درد مشترک..
ما آدم ها چقدر به هم شبیه یم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات زیبا

اگر نمی توانی به کسی امید بدهی، نا امیدش نکن

اگر شنونده خوبی هستی، راز دار خوبی هم باش

اگر نمی توانی زخمی را مرحم بکشی، نمک هم نباش


همیشه فکر می کردم چون گرفتارم به خدا نمی رسم

اما اکنون فهمیدم که چون به خدا نرسیدم گرفتارم!!!


باران نباش که با التماس به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند ;

ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری.


بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن که بدترین روزها در کنارت بودند . . .


می دونی چرا وقتی آدم بزرگ میشه با خودکار می نویسه؟؟؟

چون یاد بگیره که هر اشتباهی پاک نمیشه!!!!


از گناه تنفّر داشته باش نه از گناهکار


چهار چیز را نگه دار: گرسنگیت را سر سفره دیگران، زبانت را در جمع، دلت را سر نماز و چشمت را در خانه دوست.


هر گاه فکر کردی گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمی‌توانی او را ببخشی، بدان که آن از کوچکی روح توست نه از بزرگی گناه او.


«فاصله»، عشقهای معمولی را از بین می‌برد. اما «فاصله»، عشق های واقعی و همیشگی را شدت می‌بخشد وزیادتر می‌کند. مانند باد که شمع را خاموش می‌کند وآتش را شعله ور می‌سازد.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نگاه نسل فريادم صداقت را نيار يادم...

نگاه نسل فريادم صداقت را نيار يادم که از بيگانگان باکي ندارم

ازتو آوازي شروع نخل عشق
 
بيکران هستي تو را مي جويم و ديوانت هستم
 
 تو اين فصل زمونه همدمت هستم از اين آغاز به اون آغاز
 
از اين آواز به اون آواز هنوز يک دست يک دستيم
 
 نمي دانم کجا هستيم هراسو بي جهت خواندم
 
 ندانسته به پا ماندم پشت سر خاطرها ماندن
 
 رهايي رو اونا خوندن بي حضورت دردها داشتم
 
 نوشته را به پا داشتم سکوت را از ورم بردم
 
 برايت من که مردم


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام زیبا

تو را سپاس می گویم که آرامشی را که سالهاست دریغم داشته اند هر روز جرعه جرعه در کامم می ریزی و تلخ کامی دیرین را به شیرینی لبخندی آن هم نه از جنس اجبار بدل می کنی ...

شنیده ام به هرکه بخواهی بی حساب عطا می کنی ...

لبخند را که یادگار توست تا ابد بر روی لبهای ترک خورده ام نگاه خواهم داشت ...

ای سراپا همه خوبی ...

و ای زیباترین زیبای روزگار ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 21 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دل نوشته

دست هايش رسيده بود انگار ، داشت تقدير او ترک مي خورد

زير آوار کار اجباري ،بازوان سرش محک مي خورد

 

پولکي هاي خنده هايش را توي راه جوانيش گم کرد

زير برگ شناسنامه ي او خطي ازنيستي شتک مي خورد

 

روي تصميم هاي کبري هم خط قرمز کشيده بود از بس

کار مي کرد روز و شب اما ،باز هم نان پر کپک مي خورد

 

ماه باشي اگر ، و يا خورشيد ، باز هم گيج گيج مي چرخي

زخم او هم به جرم تنهايي ،زيرامواج غم نمک مي خورد

 

باز باران ترانه خوان ... اما ، نوشدوارو و شوکران ؟  ترديد...

همزمان با نشاط نابودي روي پرواز قاصدک مي خورد

 

من شبيه توام تو هم مثل ، آسماني که بغض مي باري

آخرين حرفهات يادم هست ، مرگ بر چتر مشترک مي خورد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 17 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اي همنفس

اي همنفس
زيباترين لحظاتم را به پاي ساده ترين دقايق زندگيت خواهم ريخت
 تا باز هم بداني که من عاشق ترين عاشقانت هستم.
اي تمام هستي من بدان که آفتاب پر مهرت در آسمان قلبم هرگز غروب نخواهد کرد؛
 چرا که ديوانه وار دوستت دارم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 17 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مرگ
روحي در پرواز
نسل از پي نسل و انسان از پي انسان
آدمي تنها و تنگدست... ناگذير از سرنوشت رقم خورده
داستان بردگي انسان در زماني كه مي شود همه چيز را خريد
همه چيز ارزان مي شود غير از انسان
چه مي توان گفت هنگامي كه سكوت ديگر علامت رضا نيست
بغضي كه گوشي براي شنيدن ندارد
انسان گريه مي كند و به خاك مي افتد ... فرياد مي كشد از درد ... در خون خود مي غلتد
مر گش تلخ است
مرگ او تولد خاطرات مرگ است

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 16 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

میدانی به چه می اندیشم ؟

میدانی به چه می اندیشم ؟

 به چشمانت که تاب دیدارشان نداشتم و اکنون در حسرتم که چرا؟

برق چشمانت سوی دیدگانم را خاموش میکرد ومن چاره ای جز به زمین دوختن چشمانم را نداشتم.

آه نمیدانی که چه قدر دلم برای لحظه ی ریختن میتپد ،آن لحظه که تمام وجودم را لبریز میکردی از گرمای درونت ،

اما خود نمیدانستی و شاید من نمیفهمیدم .

تو با من چه کردی که این چنین مشتاقت گشته ام .

با خود میجنگم تا شاید برق نگاهت را در خود خاموش کنم اما ،

گویی این آتشی است که دل را میسوزاند و آهش از سینه برون میزند وتمامی ندارد .

نمیدانم که چرا در این دنیای کوچک این چنین از تو دور افتاده ام .

میترسم ، میترسم از اینکه حرف چشمان مرا نفهمیده باشی.

 چشمهایت حرفهای بسیاری از درون دلت برای من فاش کرد که شاید خودت هم نفهمیده باشی اما من،

 آنها را مشتاقانه در اعماق وجودم حک کردم و گویی هر روز آنها را مرور میکنم.

 من هر روز وهر روز وهر روز تمام رویاهایم را با تو قسمت میکنم و تو ……….. نمیدانی

 من هر روز تورا مرور میکنم وتو……. نمیدانی

 من همیشه با تو حرفها دارم و تو……. نمیدانی

 من.. من….. من.. تو را دوست دارم واما تو بازهم …نمیدانی.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 14 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ماه من!

ماه من

غصه اگر هست بگو تا باشد

معنی خوشبختی

بودن اندوه است

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند.

همه را با هم و با عشق بچین

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند

سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی با صدایی آرام و مطمئن می خواند

که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا ؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 11 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پایان دنیا

اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه

 تموم خطوط تلفن،تالارهای گفتگو و ایمیلها اشغال می شه

 همه جا پر میشه از این كه

رنجوندمت،پشیمونم،منو ببخش

 تو را عاشقانه می پرستم

 مراقب خودت باش

 اما بین این همه پیام یكی تكون دهنده تره

 همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم

 پس عشق و محبت را تقدیم آنكس كه دوستش داریم كنیم

 شاید كه دیگر فردایی نباشد

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 9 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یاد گرفتم...

 

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

 

یاد گرفتم به خاطر كسی كه دوستش دارم باید دروغ نگم.
یاد گرفتم هیچكس ارزش شكوندن غرورم رو نداره.
یاد گرفتم توی زندگی برای اون كه بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشكونم.
یاد گرفتم گریه ی هیچكس رو باور نكنم.
یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.
یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از كجا بگم از كی بگم...
می خوام همین جا دلمو بشكونم خوردش كنم تا دیگه عاشق نشه.
تا دیگه كسی رو دوست نداشته باشه.
توی این زمونه كسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شكونه.
می خوام بشم همون آدم قبل كسی كه از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سكوت و بی تفاوتی...
دو روز دنیا ارزش این رو نداره كه بخواد همش به غم و غصه بگذره.
می خوام برم جایی كه كسی منو نشناسه...
اینجا نمی تونه جزیره ی بهشت من باشه...
می خوام تنها باشم...
از خودمم دور باشم...
نباشم...
نباشم...


 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 9 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بی تو بودن رو نمی خوام

 

دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟ دلت نمیاد شیشه

 

دلش رو با سنگ زخم زبون بشکنی؟ دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی حتی اگر

 

بره و همه چیزو با خودش ببره... حتی اگر از اون فقط های های گریه شبانت بمونه

 

وعطر اخرین نگاهش... حتی اگر بعد از رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی

 

تکیه کنه. دیدی؟هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی

 

عطرش رو میده چه حالی میشی؟ بر میگردی و به اون رهگذر نگاه میکنی تا

 

مطمئن بشی كه خودش نیست ...

 

من ندیدم ..... ولی بی تو بودن رو نمی خوام


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 9 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها تو را می خواهم
مهربانا!
 
میدانم که تا تو راهی نیست.
 
میدانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد.
 
میدانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است.
 
میدانم که تو ، تنها تو نگران لغزشهای ناتمام من هستی.
 
اما نمیدانم  
چرا هرروز که میگذرد از تو دورتر میشوم؟ 
دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده ی گناهان.
 
کمکم کن!
 
من این لذتها را به بهای دوری از تو نمی خواهم. من تو را میخواهم.
 
                                 تنها تو را...ای مهربانترین مهربانان!


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 9 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بهار

 

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 9 مهر 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com